جدول جو
جدول جو

معنی خارخار کردن - جستجوی لغت در جدول جو

خارخار کردن
(گَ دی دَ / دِ شُ دَ)
ستیزه کردن. درافتادن:
اندر دو چشم خویش زند خار خشک
مر دشمنی که با توکند خارخار.
فرخی.
تا بر کسی گرفته نباشد خدای خشم
پیش تو نایدو نکند با تو خارخار.
منوچهری
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(کَ دَ)
دیر پاییدن و ثبات داشتن. (برهان) ، بانگ و فریاد راه انداختن. رجوع به داردار شود
لغت نامه دهخدا
(یَ اَ تَ)
جنگ کردن: کارزار نمودن یا قفن. تعصود. اقتتال. تقاتل. عیهله. عوهله. غیثمه. معارکه. عراک. علعول. معمعه. (منتهی الارب). جهاد. لقیه. (دهار). مقاتله. تطریف. تواطح: موبد موبدان گفت... خود بجنگ ترک توجه کن که هیچ دشمن بدتر از ترک نیست یا خود برو یا سپاه بفرست با سپهسالاری جلد و مبارز تا با وی کارزار کند. ملک هرمز گفت احسنت نیکو گفتی. (ترجمه طبری بلعمی).
بکن جهد آن تا شوی مردمی
مکن با خدای جهان کارزار.
ناصرخسرو.
در زمی اندر نگر که چرخ همی
با شب یازنده کارزار کند.
ناصرخسرو.
و اینک علی بن ابیطالب (ع) برادر من و وصی من است جهاد کندبر تأویل قرآن چنانکه من کارزار کردم. (مجمل التواریخ و القصص ص 233)
لغت نامه دهخدا
(بَ تُرَ دَ)
بخست کردن. غطیط و آواز خرخر از بینی و خیشوم بوقت خواب برآمدن. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بَ زَ اَ کَ دَ)
آگاهی دادن. اطلاع دادن. (از ناظم الاطباء) :
وگر دانم که عاجز گشتم از کار
کنم باری شهنشه را خبردار.
نظامی.
زی پدرش رفت و خبر دار کرد
تا پدرش چارۀ آن کار کرد.
نظامی.
همان یار خود را خبردارکرد
که اونیز خورد آب از آن آبخورد.
نظامی.
، فهمانیدن، هوشیار کردن، پند دادن. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَمْ کَ دَ)
برابری و مقابله کردن:
تا بر کسی گرفته نباشد خدای خشم
پیش تو ناید و نکند با تو چارچار.
منوچهری.
، ملاقات کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
سر و صدا کردن (کلاغ یا مردم) یا غارغار کردن کسی را. به جماعت او را سرزنش کردن (غالبا به نا حق)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داردار کردن
تصویر داردار کردن
((کَ دَ))
به صبر و درنگ واداشتن
فرهنگ فارسی معین
آگاهانیدن، مطلع ساختن، مطلع کردن، اطلاع دادن، مستحضر ساختن، آگاه کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از خرخر کردن
تصویر خرخر کردن
شخيرٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از خرخر کردن
تصویر خرخر کردن
Snoring
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از خرخر کردن
تصویر خرخر کردن
ronfler
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از خرخر کردن
تصویر خرخر کردن
chrapanie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از خرخر کردن
تصویر خرخر کردن
נחירות
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از خرخر کردن
تصویر خرخر کردن
храп
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از خرخر کردن
تصویر خرخر کردن
خرخر کرنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از خرخر کردن
تصویر خرخر کردن
নাক ডাকা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از خرخر کردن
تصویر خرخر کردن
kupiga kelele
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از خرخر کردن
تصویر خرخر کردن
코를 골다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از خرخر کردن
تصویر خرخر کردن
いびき
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از خرخر کردن
تصویر خرخر کردن
खर्राटे
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از خرخر کردن
تصویر خرخر کردن
打呼
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از خرخر کردن
تصویر خرخر کردن
mendengkur
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از خرخر کردن
تصویر خرخر کردن
กรน
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از خرخر کردن
تصویر خرخر کردن
snurken
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از خرخر کردن
تصویر خرخر کردن
schnarchen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از خرخر کردن
تصویر خرخر کردن
хропіння
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از خرخر کردن
تصویر خرخر کردن
roncar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از خرخر کردن
تصویر خرخر کردن
russare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی